درباره ابوالفضل العباس علیه السلام

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و اهلک اعدائهم اجمعین

درباره ابوالفضل العباس علیه السلام


 سقاى تشنه لبان

(گفتارى از مرحوم آیه الله حاج شیخ جعفر شوشترى )
چنانکه در فصلهاى گذشته دیدیم ، یکى از القاب مشهور قمر بنى هاشم علیه السلام ، سقا و یکى از مهمترین مناصب آن حضرت در قیام عاشورا، سقایت و آبرسانى به تشنگان بوده که در انجام این وظیفه نیز حداکثر ایثار و فداکارى را از خود نشان داده است ، از اینرو شایسته مى نماید که در این باب ، تاءمل و توضیح بیشترى داشته باشیم :
چرا عباس علیه السلام را سقا نامیدند؟ 
زمانى که ابن زیاد به عمر سعد نامه نوشت که به من خبر رسیده است امام حسین علیه السلام حفر چاه مى کند اینک امام حسین علیه السلام را از آب منع کن ، و از طرف دیگر نیز ذخیره آب در خیمه هاى امام حسین علیه السلام رو به پایان مى رفت ، امام حسین علیه السلام حضرت عباس علیه السلام سپهسالار کربلا را طلبید و بیست سوار و سى تن پیاده ملازم رکاب آن حضرت کرد تا از شریعه آب آورند.
حضرت عباس علیه السلام صبر کرد تا شب تاریک شد، سپس چون شیر غران به سوى شریعه روان شد. زمان حرکت ، هلال بن نافع بجلى از پیش روى عباس علیه السلام روان بود و نخستین کسى بود که وارد شریعه شد. عمر بن حجاج گفت : کیستى و اینجا چه مى کنى ؟ گفت : یک تن ؛ پسر عم تو، آمدم تا آب بنوشم . عمر و گفت بنوش ، بر تو گوارا باد! هلال گفت : اى عمرو مرا آب مى دهى ، ولى پسر پیغمبر و اهل بیت او را تشنه مى گذارى تا از عطش هلاک شوند؟!
عمرو گفت : راست گفتى ، لکن چه توان کرد؟ ماءموریت دارم باید آن را به نهایت برسانم . هلال چون این سخن بشنید، ندا در داد که اى اصحاب حسین در آیید! عباس سلام الله علیه چون شیر شرزه با جماعت خود به شریعه در آمد، و از آن سوى عمرو نیز به افراد خود فرمان جنگ داد و تنور رزم افروخته گشت . اصحاب امام حسین علیه السلام نیمى از مقاتلت پرداختند، و نیمى مشکهاى خود را از آب پر کردند. در این جنگ از لشگر عمرو بن حجاج ، جمعى مقتول و مطروح افتادند و گروهى خسته و مجروح گشتند، ولى از اصحاب امام حسین علیه السلام کسى را آسیبى نرسید. پس حضرت عباس علیه السلام بسلامت باز گشت و اصحاب امام و اهل بیت علیه السلام سیراب شدند، و از اینجاست که عباس را سقا نامیدند. (۲۰۶)
آب و سقایت 
در باب آب و سقایت ، گفتارى از مرحوم آیه الله العظمى حاج شیخ جعفر شوشترى را برگزیده ایم که ذیلا مى خوانید:
امروز روز هشتم محرم است . امر محاصره امروز سخت شده .
بسیار کار بر امام حسین علیه السلام تنگ شده . لشگر از رزم دوم تا امروز، صبح و عصر آمدند. ابن زیاد نامه نوشت ، مثل دیشب امروز، به عمر سعد که :
انى لم اءجعل لک عذرا فى کثیره الخیل و الرجال بدرستى که من براى تو عذرى در بسیارى سواره و پیاده نگذاشتم . همه کار این لشگر احاطه بود. اطراف آن مظلوم را گرفته بودند. به همان طریق که حر گفت : این بنده خدا را آورید، و او را محاصره کردید به قسمى که راه نفس بر او بسته شده است ! چقدر شدت داشته است که به این کلام تعبیر کرده است : و اءخذتم بنفسه . یعنى راه نفس نداشت
همه احاطه براى این بود که کسى نیاید به امداد ان حضرت از اطراف . عمده مطلب این بود، علاوه خود آن حضرت هم به جایى نرود.
مثل دیشبى ، حضرت فرستاد حبیب بن مظاهر را میان طایفه خودش . حبیب رفت میان آنها که نزدیکى کربلا بودند، و قدرى ایشان را موعظه کرد. بزرگى از ایشان هدایت یافت . با او نود نفر عازم یارى آن حضرت شدند، و روانه گردیدند.
ابن سعد مطلع شد، و زارق ملعون را با چند هزار نفر فرستاد آنها را شکست دادند و برگشتند. آنها هم مراجعت کردند، و قبیله خود را کوچ دادند، و از کربلا دور شدند. در این چند روز چهار نفر، یا پنج نفر، از کوفه به یارى امام حسین علیه السلام امدند. جاى دیگر که آبادى نبود.
حالا که امام در محاصره مانده است ، در چنین وقتى کسى هم از کوفه نرفت . ببینم شما مى توانید در عالم معنى بروید، یا آن که کسى هم از شما نمى رود؟!
ان شاء الله تعالى ، در عالم حقیقت ماها رفته ایم به یارى آن امام محاصره شده .
امروز که به یارى امام رفته ایم و - ان شاء الله - در کربلا حاضر شده ایم ، نگاه مى کنیم به اطراف فرات ، مى بینیم : از دیشب یا دیروز، یا امروز، شریعه فرات را، به قدر نیم فرسخ طول شریعه را، همه سوران نیزه دار احاطه کردند.
از چه باب چنین شد؟ چون که آن ملعون که نامه نوشت به ابن سعد که عذرى برایت نگذاشتم در خصوص لشکر فرستادن ، نوشت : حکمى که بر تو دارم این است که این قدر کار را بر حسین تنگ بگیر، وحل بین الماء و الحسین و اصحابه ...: بین آن جناب و اصحابش و آب فرات حایل بشو. شنیده ام مى خواهند چاه حفر کنند، فرصت به آنها نده !
حکم دیگر کرده بود...
سبحان الله ! خدا حکم مى کند، و مطیعهاى از بندگانش مسامحه مى کنند، ولى در حکم ابن زیاد - لعنه الله - آن اشقیا نهایت سعى مى کردند که عمل بیاید! نوشته بود: فلا یذوقوا منه قطره .
پس از این حکم ، ابن سعد ملعون لشکر را مامور کرده به سر کردگى عمر و بن حجاج ، به قدر نیم فرسخ ، همه مشرعها را گرفتند و ضبط کردند.
این است که روز ورود صداى اضطراب بود. امروز حکایت خیمه گاه ، و فریادهاى خیمه گاه ، و جمیعا نقل الماء! الماء! بود.
پناه مى برم به خدا - و نعوذ بلک من عین لا تدمع - امروز، از چشمى که در این چند روز اشکش جارى نشده است ...
بعضى قساوت دارند. از این حرفها اشکشان نمى آید.!
هر کس که مى بیند امروز هم گریه اش نمى آید، معلوم است و بداند که : ابن زیاد گناهانش نوشته است به ابن سعد شقاوتش و او موکل کرده است عمر بن حجاج قساوتش را که : مبادا یک قطره اشک چشم به نور چشم پیغمبر صلى الله علیه و آله بدهد!
این است که چون مثل امروز در خیمه گاه غیر از آب حکایتى نبود، امروز هم مجلس  مجلس آب است . جز این حکایتى نیست .
بدانید که خداوند عالم آبى خلق کرده ، که نه آسمانى بود، نه زمینى . آب خلق کرده است . در فضایى ... غیر از آب نبود، وکان عرشه على الماء . آن آبى است که مایه خلقت آسمانها و زمینهاست .
بدانید که همان آب خلقتش هم از براى امام حسین علیه السلام بود. از برکت امام حسین علیه السلام بود، به واسطه امام حسین علیه السلام بود.
چون خلق همه موجودات به جهت پیغمبر صلى الله علیه و آله است ، به حکم فقره لو لاک لما خلقت الاءفلاک : و پیغمبر صلى الله علیه و آله درباره امام حسین علیه السلام فرمود: حسین منى و اءنا من حسین ، گویا همه از جهت حسین خلق شده اند.
بعد از آنکه خلقت آسمانها و زمینها شد، آن آب که قدرش محیط است بر زمین ، که آن نه این است براى خوردن داشته باشد، حکمت بالغه اش قرار گرفت آبى به آسمان برود، بعد بر زمین داخل شود فاءسکناه فى الاءرض تااین آب براى غذاى مخلوقات نافع باشد و به این تدبیرى که خدا قرار داده است که باید یک مثلث زمین و دو ثلث آن آب باشد، نه این آب است ، نه آن آب . این آب هم از برکت امام حسین علیه السلام است ، این اصل تکوین آب .
اما آب پاره اى احکام شرعیه دارد که شارع قرار داده است :  
اولا: در قیامت ، اول اجرى که در اعمال به شخص مى دهند، اجر آب دادن است که مى دهند، واز این مطلب معلوم است که (آب دادن ) خصوصیتى دارد.
بعد از این ، در آب حقى قرار داده است براى همه . در بعضى از آنها مثل نهرها که در آنها - اگر چه مالک داشته باشد، صغیر هم باشد، چه بدانى راضى هست مالک او یا نه ، یا بدانى که راضى نیست - مالک حقیقى قرار داده است که ، تشنگان از این آب بخورند.
و از احکام خاصه آب دادن این است که جگر تشنه را سیراب کردن اجر دارد.
این اجر، براى جگر تشنه را سیراب کردن هست ، هر کس باشد، حتى کافر. اگر کسى طعامى به کافر بدهد، ثواب ندارد؛ امام به کافر کسى آب بدهد ثواب دارد.
راوى مى گوید که : من هم محمل حضرت امام صادق علیه السلام بودم . در راه مکه شخصى افتاده در زیر سایه درخت مغیلان . حضرت فرمود: برو، مبادا از تشنگى افتاده باشد.
مى گوید: پیاده شدم و رفتم . عرض کردم : یابن رسول الله ، نصرانى است ، تشنه شده است و افتاده است . فرمود: آبش بده ! حضرت فرمود: لکل کبد حراء اءجر (۲۰۷)اجر دارد این آب دادن به نصرانى . پس مسلمان به مسلمان آب بدهد، اجر دارد؛ مسلم به کافر، اجر دارد؛ کافر به مسلم ، ولو تخفیف گناه و عذاب ؛ کافر به کافر، ولو تخفیف عذاب باشد.
حضرت پیغمبر صلى الله علیه و آله مشغول وضو بود. گربه اى از راه گذشت . نگاه به آب کرد. فرمود: معلوم است گربه تشنه است . وضو را گذاشت . آب را نزد گربه گذاشت . گربه آب خورد. از پس مانده (آب ) گربه وضو را تمام کرد.
از جمله مسائل متعلقه به آب (این است که ) اگر کسى در راه سفر باشد، و حیوانى همراه داشته باشد و بترسد که اگر وضو بگیرد یا غسل کند آن حیوان تشنه بماند، آب را باید به حیوان بدهد و تیمم کند. بعضى مى گویند که حیوان کس دیگر، که در قافله تو باشد، نیز همین حکم را دارد. بعضى دیگر مى گویند که اگر اهل قافله ذمى باشند چطور است ؟ بعضى مى گویند: بلى ، چون اهل ذمه اند، باید آب داد به ایشان .
حالا که معلوم شد فضیلت آب دادن (به ) تشنگان ، مى گویم :
در این صحرایى که رفته اید - ان شاء الله - الان نگاه کنید. در این خیمه ها تشنگانى چند جمع شده اند، فریاد مى زنند: الماء!
چه تشنه هایى که سه امام (همراه خود) دارند: یکى حضرت امام حسین ، دیگر امام سجاد، و یکى امام محمد باقر علیه السلام ، باقى دیگر امامزاده ، اصحاب ایشان از علماء و فضلا، اصحاب اسرار، زهاد و عباد، اطفال و زنها...
حالا بناى آب دادن به تشنگان است . چه تشنگان ، که در اشعار محتشم است که مى گوید هنوز فریادشان به عیوق مى رسد.
خدا چهار (سقا) براى این تشنگان قرار داده  
سقاى اول : حضرت خاتم الانبیا محمد بن عبدالله صلى الله علیه و آله که جام در دست دارد، در میدان کربلا ایستاده ، وقت مخصوصى دارد.
سقاى دوم : خود امام حسین علیه السلام است که خودش سقاى این تشنگان است . حالا باید کیفیتش گفته شود.
سقاى سوم این تشنگان : العظیم المراس ، المکین الاءساس ، اءبوالفضل العباس ‍ علیه السلام
سقاى چهارم این تشنگان : چشمهاى دوستان است .
کیفیت سقایت : سقاى اول بعد از واقعه میدان است ، یعنى بعد از کشته شدن ، مگر در على اکبر علیه السلام این احتمال است که پیغمبر صلى الله علیه و آله در این عالم به او آب داده باشد .
و شاهد بر بودن (سقاى اول )، قول على اکبر علیه السلام که عرض کرد: یا اءبتاه ! این جدم پیغمبر صلى الله علیه و آله است که مرا سیراب کرده است .
اما (سقاى دوم ) امروز مختصرى از کیفیت سقایت آن حضرت مى خواهم بگویم . ببینید چه کرد از بابت سقایت . ببینید چه بر او گذشت و چه بر او وارد آمد از چیزى که مردم غافلند از آن . بعد از آن از سقاى سوم که مجلس براى آن است بیان مى شود.
بارى ، اول سقایت (مظلوم کربلا) را بگویم .  
وقتى که آب بسته شد در روز هفتم تا شب هشتم ، حضرت آمد عقب خیمه ، رو به قبله ، نوزده گام برداشت . خاک از آن زمین برداشت . چشمه آبى نمودار شد. از آن جشمه آب خوردند، و بعد از آن ناپدید شد. این شقایى اول سیدالشهداء بود.
سقایت دیگر، مطلبى است که به او ملتفت شده ام . اگر چه بعضى عبارات گفته مى شود، هنوز مشخص نیست . حضرت همه همتش در طلب آب براى تشنگان بود.
هنوز دستگیر نشده است که براى خودش آب طلبیده باشد، و حال آنکه طبیعت سیدالشهداء علیه السلام این بود که خواهش کردن این قدر بر او صعب بود.
نه همین خواهش کردن خودش بود، بلکه کسى هم از آن جناب خواهش مى کرد، خیلى بر آن حضرت صعب بود. پیش از رقعه خواندن ، مى فرمود: حاجتک مقضیه . عرض کردند: رقعه آن را نخوانده اى ! مى فرمود: اگر رقعه اش را بگشایم و بخوانم ، به همین قدر آبرویش ‍ مى ریزد، ذلیل مى شود.
حالا ببین کسى اینقدر بر او صعب باشد که کسى از او سؤ ال کند، بر او چه مى گذرد وقت سؤ ال خودش !
آن جناب بر سر بالین اسامه حاضر شد. او گفت : و اغماه ! فرمود: چرا اظهار غصه مى کنى ؟ گفت : شصت هزار درهم قرض دارم . فرمود: بیاورید بدهید. و حال آنکه خواهش هم نکرد از آن حضرت ، مگر همین قدر عرض کرد غصه دارم .
کسى که اینقدر بر او صعب است که کسى از او خواهش بکند، چه بر او مى گذرد که خودش لاعلاج بشود که خواهش بکند به جهت اتمام حجت خدایى که بایست خواهش ‍ آب بکند؟!
خدا قرار داده که سیدالشهداء علیه السلام سه مرتبه آب به اهل کوفه داد: یکى استسقا جهت ایشان در کوفه ؛ یکى هم در صفین که معاویه آب را گرفته بود؛ یکى دیگر، وقتى که در این صحرا لشگر حر آمدند و تشنه بودند. باید این سه حق آب دادن را بر ایشان اثبات کند که حجت تمام باشد. کسى که اینقدر خواهش بر او صعب است . اول آدم فرستاد: بریر رفت گفت : درست نشد، حر رفت درست نشد، حضرت عباس علیه السلام را فرستاد نشد.
خودش براى خواهش آمد. اول فرمود: خواهش دارم آب بدهید به همه ماها. قبول نکردند. بعد فرمود: نمى دهید به خودم و اصحابم . اقلا به این زنها آب بدهید. فرمود: این جماعت زنها اگر آب بخورند ضررى به حال شما ندارد. ما آب بخوریم قوت مى گیریم ، زنها که قاتل نیستند! قبول نکردند.
فرمود: خوب نه به اصحاب مى دهید نه به زنها... تنزل کرد، فرمود: اطفال کوچک را آب دهید، قبول نکردند...
از این هم پایین (تر) آمد، خواهش دیگر کرد: اول فرمود: آب دست ما بدهید، قبول نکردند. دیگر تنزل کرد، رفت آن طفل شیر خواره را آورد. و در آن حال نفرمود: (آب بدهید به من تا به او بدهم ) بلکه او را آورد...
شماها خیال مى کنید مصیبت ، تیر به حلقوم على اکبر علیه السلام خوردن است ؟!
اصل مصیبت ، همین طفل را به میدان آوردن است . ظاهرا وقتى هم بوده است که طفل محتضر هم بوده است . فرمود:
اى جماعت ، ولیکم ! اسقوا هذا الرضیع . یعنى خودتان آب بیاروید به این طفل بدهید. اءما ترونه یتلظى عطشا : نمى بینید چه قسم به خود مى پیچد...!
دو چیز از بابت این طفل ، دل را مى سوزاند: یکى فرمود خودتان آبش بدهید، یکى دیگر آن را بلند کرد و فرمود: ببینید چطور رنگش زرد شده است . و دست و پا مى زند از بى آبى ...؟!
مجلس براى سقاى سوم بود، یعنى ابوالفضل العباس علیه السلام روحى له الفداء
صفاتش را بگویم ؟! مرتبه اش را بگویم ؟! جلالت قدرش را بگویم ...؟!
سه لقب براى حضرت عباس علیه السلام است : یکى (قمر بنى هاشم علیه السلام ) از بس که مقبول بود، یکى (عباس طیار). حضرت فرمود: مثل جعفر طیار، خداوند دو بال براى او عطا فرموده که با ملائکه پرواز مى کند، به هر جاى بهشت که بخواهد پرواز کند، لقب سوم ، (عباس سقا)...
بارى ، از جانفشانیش براى برادر بگویم ؟! عمده حمایت در این روزها به حضرت عباس  علیه السلام بود. در حدیث است ، وقتى حضرت عباس علیه السلام کشته شد، جراءت لشگر رفتن به خیمه ها زیادتر شد، یا اینکه جرى شدند.
جمالش را بگویم ؟! بلندى قامتش را بگویم ؟! کسى که سوار شود بر اسبهاى بسیار بلند، اگر رکاب مانع نشود، پاهایش بر زمین کشیده مى شود!
اینقدر حضرت امام حسین علیه السلام او را دوست مى داشت که مى فرمود: (بنفسى اءنت ).
برادرهاى مادرى را پیش انداخت در کشته شدن ، بعد بناى خودش شد، و قرار شد به میدان برود.
وقتى که دید اطفال مرده اند، و بعضى مرده اند، میدان رفتن را متوقف کرد، راه مشرعه را در پیش گرفت . وقتى که سوار شد، حضرت هم سوار شد، پشت سرش . چون این دو برادر سوار شدند، لشگر هم هجوم آوردند و این دو را از هم جدا کردند.
سیدالشهداء علیه السلام مراجعت فرمود. حضرت عباس علیه السلام اسب را دوانید و وارد شریعه شد.
دیگر کیفیت مبارزات آن جناب که هزار سوار را متفرق کردند، خود را به آب رسانیدند. آب نخوردند... ببینید چه هنگامه است . حضرت عباس علیه السلام آب را برداشت و نخورد، چنانچه در اخبار رسیده است که که یاد تشنگى برادر کرد و اما معلوم نشده و نمى دانم در آن عالم وقتى که از این عالم رفت ، آب که برایش آوردند، خورد یا نخورد. دیگر بعد از این حکایت مشک پرکردن و به دوش گرفتن ،بالا آمدن ... فریاد کرد عمر سعد که : مگذارید! هجوم آوردن لشگر در طرف مشرعه و سایر کیفیاتش - مکرر مى شنوید - از دست جدا شدن تیر خوردن ...
لکن یک خبر است که هنوز معلوم نشده است که دو دست که جدا شد وقت مشروعه دور بود از خیمه گاه ، نهر حسینى هم که نبوده است . و آن جناب به اسب دوانیدن خود را به آنجا رسانید، این است که مى گویند حضرت امام حسین علیه السلام وقت رفتن سر نعش ‍ عباس علیه السلام ، دست بریده عباس علیه السلام ، را دید، نباید اصلى داشته باشد، چرا که از محل قبر ابوالفضل علیه السلام راهى دارد به مشرعه غیر از خیمه گاه ، به طرف مسرع عباس علیه السلام راه دیگر دارد، و دستها میان محل افتادنش بر زمین و مشرعه جدا شد،
پس نباید حضرت امام حسین وقت رفتنش بر سر نعش عباس علیه السلام دستها را دیده باشد. پس نمى دانم سیدالشهداء دستهاى بریده را آورد و ملحق به بدن کرد، یا ملائکه ها آوردند نزد بدن گذاشتند؟
مصیبت این سقاى تشنه را از وقتى بگویم که مشک پاره شد. بعد از جنگها وسیعها، وقتى رسید اینجا قبر مطهر است ،
فعند ذلک وقف العباس علیه السلام . یعنى دیگر جاى خود ایستاد و حرکت نکرد...
البته باید بایستد، چه بکند و به کجا برود، و فرار هم نمى خواهد بکند، دست هم ندارد که دعوى بکند... گمانم این است که رو به خیمه گاه هم نیامد. در همان حال ، صداى ناله اهل حرم را مى شنید.... بارى ، در همان حالتى که ایستاده بود، یک تیر بارانب هم شد. چنانچه در اخبار است : فصار جلده کالقنفذ.
این ظاهر پوست و زره ، از وفور تیر، مثل خارپشت شده بود.
اسب هم در ایتژن حالت از جولان نمى ایستاد. ناگاه تیرى آمد، بر سینه مبارکش نشست ، و آن حضرت بر زمین افتاد.
تصور کن ... آن جناب ، با آن بلندى قامت ، اسب در جولان ، بر زمین بیفتد، چه خواهد شد.... تمام این تیرها کانه بر جگر و بواطن آن حضرت نشست . انا لله و انا الیه راجعون .
--------------------------------------------
نقل از: کتاب چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام
 
منبع: سبطیان
 
 
 
مولای ما علی‌ ابن ابی طالب (علیهماالسلام) در سال ۲۲ هجری قمری به برادرش عقیل ابن ابی‌طالب مأموریت داد تا از خانواده‌ای اصیل، نجیب، شجاع و سخی همسری برای امام انتخاب نماید.
 
جناب عقیل پس از تفکر و تحقیق دختری به نامه فاطمه که بعداً ام‌البنین نامیده شد را پیشنهاد نمود.
 
 
 
حضرت ام‌البنین (سلام الله علیها) دختر حزام بن خالد و ثَمامه بنت سهل بن عامر از قبیله بنی‌ کلاب بود. ام‌البنین با ورود به خانة امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) دستان مبارک امام حسن و حسین و زینب کبری (علیهم‌السلام) را می‌بوسد و خدمت به خاندان وحی را با کمال جدیت و صداقت و تواضع آغاز می‌نماید. از همان شروع زندگی خرد نیرومند، ایمان استوار،  ادب و صفات نیکوی این بانوی گرانقدر مورد توجه و بزرگداشت امیر مؤمنان و اهل بیت ایشان و قبیله بنی‌هاشم قرار گرفته و متقابلاً احترام والایی به ایشان قائل می‌شدند.
 
 
 
اندکی پس از همسری علی (علیه‌السلام) متوجه می‌شود که فرا خواندن او با نام فاطمه توجه فرزندان فاطمه زهرا (سلام‌ الله علیها) را جلب کرده و آنها را به یاد مادر بزرگوار و مظلومشان انداخته و ایشان را در هاله‌ای از حزن فرو می‌برد. بهمین خاطر با چشمانی گریان از همسر خویش تقاضا می‌کند که نام دیگری برای وی انتخاب نماید تا داغهای جانکاه فرزندان پیامبر (صلی الله علیه و اله) تداعی نشود. حضرت امیر نام ام‌البنین را برای ایشان انتخاب کرده و می‌فرماید: «خداوند متعال پسرانی به تو عنایت خواهد کرد که بهترین جوانان باشند.»
 
 
 
در سپیده‌دم چهارم شعبان سال ۲۶ هجری قمری  مولود عظیم‌الشأن و سرور فضایل عالمیان حضرت اباالفضل العباس دیده به جهان می‌گشاید. امیر مؤمنان نام او را عباس که به معنی شیر بیشه و ترش‌رو در برابر باطل و کژیها است گذاشت و کنیه‌اش را اباالفضل و لقب او را قمر بنی‌هاشم و سقّا خواند و به دخترش زینب (علیهاالسلام) فرمود: «او القاب زیادی خواهد داشت.» همین گونه نیز شد و آن حضرت به لقب‌هایی چون ابورأس الحار (کنایه از کسی که در برابر مراعات نکردن امور الهی غضبناک شده و به خیانتکار مهلت نمی‌دهد) ابوالشاره (صاحب کرامتهای مشهور) ابوفَرَجه (گشایش‌ پناهنده) حامل‌اللواء (پرچمدار)، عبد صالح، باب‌الحسین و … شهرت یافت.
 
 
 
دوران شیرخوارگی و کودکی حضرت عباس در کنار پدر و مادر گرامیش و خواهران و برادران والامقامش می‌گذشت و از برکات وجودی آنها بهره‌های معنوی و تربیت محمدی و علم احمدی (صلی‌الله علیه و آله) دریافت می‌کرد.ایشان از اوان کودکی در کنار حوادث بزرگی که رویاروی حضرت امیر (علیه السلام) پیش می‌آمد قرار داشت و از رفتار و عملکرد پدر گرامیش در جریان کشته شدن عثمان و هجوم مردم برای انتخاب و بیعت با پدر به عنوان رهبر و خلیفه الهی و خونخواهی عثمان توسط عایشه و سپس معاویه، بهره‌ها و تجربه‌های عالی کسب کرده و می‌اندوخت.
 
 
 
وقتی خبر شورش عایشه علیه ولایت حقه علوی و اشغال بصره به امیرالمؤمنین (علیه السلام) رسید، حضرت تصمیم به مقابله گرفت و سپاهی بزرگ فراهم می‌آید. عباس بن علی (علیهماالسلام) در کنار اصحاب پیامبر چون عمار یاسر، مالک اشتر و حجربن عدی راه بصره را پیش گرفتند. حضرت ابوالفضل در جنگ با ناکثین که جنگ جمل خوانده شد، ده سال داشتند.
 
 
 
پس از شکست ناکثین در جنگ جمل، معاویه سر به شورش برداشته و جنگ صفین به راه افتاد. در این جنگ امام حسن و امام حسین و قمر بنی‌هاشم از ابتدا ملتزم رکاب امیرالمؤمنین (علیهم‌السلام) بودند. حضرت عباس با سن کم رشادتهای وصف‌ناپذیری از خویش به نمایش گذاشته و در حمله‌ای به سپاه معاویه که منجر به آزاد کردن آب از دست محاصره دشمن شد، بازوی امام حسین (علیه‌السلام) بود.
 
 
 
در یکی از روزهای جنگ صفین، حضرت عباس در حالی که نقاب به صورتش زده بود وارد میدان نبرد شده و مبارز می‌طلبد. معاویه ابوشعتاء را به مبارزه او می‌خواند. ابوشعتاء تکبر کرده و می‌گوید: «اهل شام مرا حریف هزار اسب سوار می‌دانند» (یعنی در شأن من نیست که به مقابله این شخص ناشناخته بروم) ابوشعتاء پسران هفتگانه خود را به سوی آن نوجوان نقابدار گسیل داشت و هر مرتبه او با شجاعت تمام آنها را به خاک و خون کشید. ابوشعتاء که چنین چیزی در باورش نمی‌گنجد خشمگین شده و خود به سوی آن نوجوان حمله می‌برد ولی او نیز کشته می‌شود. سپاه معاویه از وحشت بر خود می‌لرزد و سپاه حق نیز در کمال شگفتی فرو می‌رود تا اینکه علی (علیه‌السلام) نقاب از چهره آن نوجوان برمی‌دارد و او کسی جز قمر بنی‌هاشم نبود. در نبرد با گروه خوارج در نهروان نیز قمر بنی‌هاشم جزء سرداران سپاه امام بود.
 
 
 
در فاجعه بزرگ ضربت خوردن مولا علی (علیه‌السلام) تا روز ۲۱ رمضان و شهادت آن مولود کعبه، حضرت ابوالفضل مانند سایر برادران و خواهران خود با قلبی پر از اندوه و اضطراب و دلی پرخون و چشمانی اشک‌ریز بر بستر و بالین پدر رفت و آمد می‌کرد. در این لحظات بود که به حضرت عباس و سایر فرزندان که از غیر فاطمه زهرا (سلام‌الله علیها) بودند فرمود: «مخالفت حسن و حسین نکنید … زود باشد که فتنه‌ها رو به شما آورد و منافقان این امت کینه‌های دیرینه خود را از شما طلب نمایند و از شما انتقام بکشند. بر شما باد صبر که عاقبت صبر نیکو است.» آنگاه رو به حسین (علیه‌السلام) نموده فرمودند: «تویی شهید این امت پس بر تو باد صبر بر بلا… » حضرت ابوالفضل را در آغوش گرفته و به سینه چسبانید و فرمود: «پسرم به زودی به وسیله تو چشم من روشن می‌گردد، پسرم هنگامی که روز عاشورا فرا رسید و بر شریعه آب وارد شدی، مبادا آب بیاشامی در حالی که برادرت تشنه است». سپس حسین (علیه‌السلام) را خواستند و دست او را در دست عباس قرار دادند و سفارش نمودند یاری برادر را.
 
 
 
پس از شهادت علی (علیه‌السلام)، حضرت امام حسن (علیه‌السلام) بر فراز منبر مسجد کوفه بالا رفته و خود را معرفی می‌نماید. امام حسین (علیه‌السلام) و سپس عباس (علیه‌السلام) که در آن زمان ۱۴ ساله بود و اهل بیت و بنی‌هاشم و سایر مردم کوفه با ایشان بیعت می‌نمایند.
 
حضرت عباس (علیه‌السلام) در دوران ده سال امامت برادرشان حسن بن علی (علیهماالسلام) علاوه بر تدریس و برگزاری مجالس وعظ و سخنرانی، رسیدگی به امور اجتماعی و زندگی محرومان جامعه را نیز به عهده داشت و در  کنار برادر به اداره امور مختلف می‌پرداخت. مضافاً مقام سپهسالاری امام را عهده‌دار بود و همواره ملتزم رکاب آن بزرگوار بود.
 
 
 
 در سال ۴۶ یا ۴۷ هجری قمری زمانی که حضرت قمر بنی‌هاشم ۲۰ یا ۲۱ ساله بودند، امام حسن تصمیم گرفتند همسری برای ایشان اختیار نمایند لذا لبابه دختر عبدالله بن عباس که دختر پسرعموی رسول خدا و علی مرتضی بود را برگزیدند و آن دو را به همسری یکدیگر درآوردند. عده‌ای از اهل تحقیق همسر دیگری را نیز به حضرت عباس منتسب دانسته‌اند. ثمره این دو ازدواج پنج یا شش فرزند پسر و دختر بود. فرزندان پسر به نامهای: عبیدالله و فضل و حسن و قاسم و محمد و دختری به نامه حدیقه‌النسب یا حدائق الانس. قاسم و محمد هر دو در کربلا به فیض شهادت نائل آمدند و نسل حضرت عباس فقط از فرزند گرامیش عبیدالله ادامه یافته است.
 
 
 
در جریان لشکرکشی معاویه به عراق برای جنگ با امام حسن (علیه‌السلام) حضرت ابوالفضل با اینکه بی‌صبرانه منتظر رویارویی با این دشمن دیرینه اسلام محمدی (صلی‌الله علیه و آله) بود ولی لحظه‌ای در اطاعت برادر و امام بر حق خود شک و تردید نکرد و متابعت از روش سیاسی امام را نصب‌العین خود قرار داده بود تا اینکه قرارداد صلح بین امام و معاویه منعقد شد.
 
 
 
وقتی جَعده دختر اشعث بن قیس و همسر امام مجتبی (علیه‌السلام) با توطئه معاویه آن حضرت را مسموم کرد و ایشان به جوار والدین و جد بزرگوارشان سفر کرد، امر غسل دادن و کفن و دفن آن کریم اهل بیت به دست امام حسین و قمر بنی هاشم (علیهما السلام) صورت گرفت. بنابر وصیت آن امام که دفن خود را در کنار تربت مقدس رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و یا قبرستان بقیع ترسیم کرده و وظیفه بازماندگان را در این خصوص مشخص کرده بود، این امر در حال انجام بود و امام را جهت دفن به جوار مسجد‌النبی حرکت می‌دادند که عایشه به تحریک مروان و با همراهی فرزندان عثمان و شخص ابوسفیان و عده‌ای از بنی‌امیه نگذاشتند امام را در کنار جدش بخاک بسپارند و عایشه دستور تیراندازی به تابوت عزیز زهرا را صادر کرد، در این هنگام خشم مشایعت‌کنندگان تابوت امام بجوش آمده و حضرت عباس دست به قبضه شمشیر برد، اطرافیان عایشه و افراد بنی‌امیه که متوجه رگهای برافروخته حضرت شده و از کمال غیرت، شجاعت و رشادت او اطلاع داشته و شدیداً از او می‌هراسیدند به حضور امام حسین (علیه السلام) شتافته و وصیت امام حسن (علیه السلام) را که فرموده بود: «نگذارید در تشییع جنازه من خونی بر زمین بریزد» را یادآور شدند. امام حسین (علیه السلام) رو به بنی‌امیه نموده و فرمود: «اگر وصیت برادرم نبود هر آینه او را در کنار جدش دفن می‌کردم و بینی‌های شما را بر خاک می‌مالیدم…» قمر بنی هاشم در اطاعت از امام و مقتدای خویش آرام گرفت. ایشان در آن موقع ۲۴ ساله بودند.
 
 
 
در واقعه حرکت امام حسین (علیه السلام) از مدینه به مکه و از مکه تا کربلا حضرت عباس قافله‌سالار و پاسدار این کاروان بود. در روز دوم یا سوم محرم سال ۶۱ هجری قمری کاروان ابی‌عبدالله به کربلا رسید. سالار شهیدان اسم آنجا را سؤال کردند به ایشان عرض کردند اینجا کربلا است. فرمود: «خدایا از کرب (سختی، رنج، اندوه) و بلا به تو پناه می‌بریم.» سپس فرمود: «اینجا محل اقامت و قلتگاه ماست. همین جا توقف کنید.» قمر بنی هاشم و علی‌اکبر (علیهما السلام) زنان را از محملها پائین آوردند.
 
 
 
لشکر دشمن بزودی آب را در محاصره و انحصار خود قرار داده و آن را از کاروان امام دریغ نمودند. امام (علیه السلام) با لشکر دشمن صحبت کرد و خود را معرفی نمود و راجع به خود از آنان سؤالاتی نمود که جواب همه آنها مثبت بود ولی آن دل سیاهان شقی بعد از شنیدن سخنان امام در جواب گفتند: «ما همه اینها را می‌دانیم ولی تو را رها نمی‌کنیم تا از تشنگی بمیری.» دختران و خواهران حضرت گریستند و صدای ایشان بلند شد. ابا عبدالله (علیه السلام) قمر بنی هاشم و امام سجاد (علیهما السلام) را فرمودند: «آنان را ساکت کنید به جان خودم سوگند، گریه فراوان خواهند داشت.»
 
 
 
حضرت عباس از این گفتگوی امام و جوابهایی که داده بودند غضبناک شده مانند صاعقه بر  انبوه دشمن چنان حمله کرد که در اندک مدتی تمامی آن جماعت را از کنار فرات راند و وارد شریعه فرات شده و اصحاب امام را به شریعه برد، آنها همه آب آشامیدند و برای خیمه‌ها آب بهمراه بردند. دیری نپائید مشکها از آب خالی شد،  تشنگی اهل بیت و اطفال قافله را می‌آزرد. آن مظهر غیرت و عطوفت بر آن شد تا برای به دست آوردن آب بار دیگر حمله نماید. سی سوار و بیست پیاده همراه او به راه افتاده و بیست مشک آب با خود برداشتند و بطرف فرات به راه افتادند. نافع بن هلال پیشاپیش قمر بنی هاشم و چهل و نه تن دیگر حرکت می‌کرد. عمر بن حجاج زبیدی مسئول نگهبانی از فرات راه را بر نافع بست و از او پرسید: «به چه کار آمده‌ای» فرمود: «آمده‌ایم آبی را که ما را از آن بازداشته‌ای بنوشیم.» گفت: «بنوش گوارایت» نافع گفت: «آیا من بنوشم ولی حسین و دیگر اصحابش تشنه باشند.» عمر بن حجاج گفت: «برای آنان نمی‌توانی آب ببری، ما را اینجا گذاشته‌اند تا نگذاریم آب به آنها برسد». همراهان علمدار کربلا توجهی به او نکردند و برای برداشتن آب به سمت فرات رفتند. عمر با جماعتی از سپاهیانش بر آنان حمله‌ور شدند ولی قمر بنی هاشم و نافع بن هلال حمله آنان را دفع کردند. اصحاب مشکها را پر آب نمودند و به خیمه‌ها بازگشتند.
 
 
 
در یکی از روزهای نزدیک به عاشورا فردی بنام مارد بن صدیق که با یزید بن معاویه قرابت و بستگی نزدیک داشت و مردی بسیار قوی هیکل و پرقدرت بود و از جنگجویان مشهور عرب به شمار می‌آمد بطوری که کسی در میدان  نبرد حریف او نمی‌شد برای اینکه در جمع خاندان و اصحاب امام وحشت ایجاد کند، در حالی که زره محکمی به تن کرده و نیزه بلندی در دست گرفته و کلاه خود مخروطی شکل بر سر نهاده و اسبی سرخ رنگ سوار شده بود به میدان آمده و مبارز طلبید. عباس بن علی بی‌درنگ به میدان شتافت. مارد گفت: «ای جوان شمشیرت را بیانداز و برگرد…» حضرت به رجزخوانی و یاوه‌گویی او پاسخ مناسب داده و خود و پدرش را معرفی کرد. حضرت با یک حمله ناگهانی مارد را غافلگیر کرده و نیزه بلند او را از دستش گرفت و فرمود: «ای دشمن خدا تو را با نیزه خودت به دوزخ روانه می‌سازم.» آنگاه چنان ضربه‌ای با نیزه به سینه‌اش نواخت که با اسب بر زمین افتاده و دست و پای اسب به هوا بلند شد. شمر ملعون که صحنه را چنین دید، نعره زد: «ای بدبخت‌ها،‌ ایستاده‌اید و تماشا می‌کنید!  زود به یاری مارد بروید وگرنه به دست این جوان کشته خواهد شد.» یکی از لشکریان به میدان آمده و اسبی را برای اینکه مارد به آن سوار شده و از مهلکه بگریزد، آورد. قمر بنی هاشم بی‌درنگ چنان با نیزه به سینه او زد که به خاک افتاده و در خون غلطید حضرت بر اسب مارد سوار شد و اسب خود را به آن بست تا به جانب اردوگاه برادر بازگردد. شمر که این شکست فاحش عصبانی‌اش کرده بود به اتفاق سنان بن اَنس و خولی و جمیل بن مالک به طرف حضرت عباس هجوم آوردند. امام که صحنه را دقیقاً زیرنظر داشت با صدای رسا فرمودند: «برادرم عباس مواظب پشت سر خود باشد.» عباس روی گردانیده و بی‌تأمل به سوی مارد مجدداً حمله برد و با ضربتی او را روانه جهنم کرد و سپس به لشکر دشمن حمله کرده و پس از کشتن تعدادی از آنها به طرف قافله بردار برگشت. نمونه اینگونه نبردهای پراکنده تا روز عاشورا چند بار بین قمر بنی هاشم و لشکر عمر سعد بوقوع پیوست.
 
غروب روز پنجشنبه نهم ماه محرم سال ۶۱ هجری قمری که امام با افراد خود به سخن گفتن مشغول بودند، شمر به طرف آنها حرکت کرده و وقتی نزدیک اردوگاه شد با فریاد گفت: «ای خواهرزادگان من کجائید؟» [در عرب مرسوم بود که مردان قبیله زنان آن قبیله را خواهر خود خطاب می‌کردند و چون شمر با حضرت ام‌البنین مادر حضرت عباس هم قبیله بود فرزندان ایشان را خواهرزاده خوانده است] ابی‌ عبدالله (علیه السلام) به حضرت عباس فرمود: «جواب او را بدهید». قمر بنی‌ هاشم نزدیک شمر رفته و فرمود: «چه می‌گویی مرد نفرین شده» شمر در حالیکه تبسم بر لب داشت اظهار کرد: «بیهوده مرا مورد شماتت قرار ندهید، من برای شما چند برادر، امان نامه از ابن‌زیاد دریافت کرده‌ام.  چرا خود را در معرض خطر و کشته شدن قرار می‌دهید؟ بیایید به اتفاق هم برویم». حضرت ابوالفضل (علیه السلام) با خشم از ادامه سخن او جلوگیری کرد و فرمود: «خدا تو و امانت را لعنت کند. آیا ما را امان می‌دهی و فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را امان نباشد. ما شخصی چون حسین بن علی (علیهما السلام) را رها کنیم و طاعت ملعون و ملعون‌زاده‌ها را گردن نهیم؟ لعنت خدا بر تو و ابن زیاد باد.» شمر گفت: «فریب حسین را نخورید او به امیرالمؤمنین یزید خیانت کرده…» حضرت قبضه شمشیرش را در دست می‌فشرد و حالت حمله به خود گرفته و فرمود: «فوراً از این مکان دور شو وگرنه تو را خواهم کشت. بریده باد زبانت که چنین کفرآلود است.» برادارن حضرت نیز با او همصدا شدند. شمر توقف را جایز ندانست و شتابان به لشکر خود بازگشت.
 
  
 
سیدالشهداء (علیه السلام) در غروب شب عاشورا بعد از نماز در جمع اهل بیت و اصحاب خود شروع به سخن گفتن نموده و بعد از حمد و سپاس خداوند متعال فرمودند: «من حقاً اصحابی باوفاتر و بهتر از اصحاب خودم و نه اهل بیتی نیکوکارتر و راسخ‌تر در پیوند رحم از اهل بیت خودم سراغ ندارم، پس خداوند شما را از طرف من به بهترین جزایی پاداش دهد. آگاه باشید که من در رفتن به شما اذن و اجازه دادم، پس همگی بروید که عقد بیعت را از شما گسستم و نسبت به خود چیزی بر گردن شما ندارم. اینک شب فرا رسیده و پوشش آن شما را فرا گرفته است آن را چون شتر راهواری بگیرید و متفرق شوید.» امام ساکت شد و برای آنکه شرم حضور نکنند روی از جمع برگرفت تا آنها که می‌خواهند آسوده‌تر جدا شده و بروند، عده‌ای برخاسته و رفتند.
 
  
 
قمر بنی هاشم در حالی که از شدت غیرت و هیبت می‌لرزید برخاسته و عرض کرد: «خداوند آن روز را نیاورد که ما دچار چنین گناهی شویم، اگر چنین امری پیش آید و ما شما را رها کرده و زنده به مدینه بازگردیم در جواب مردم چه بگوییم؟! بگوییم مولا و سرور، پدر و برادر و عموی خود را که شریفترین افراد عالم بود یکه و تنها گذاردیم؟! هیهات، هیهات، مولای من به ذات پروردگار سوگند نه تنها تا آخرین قطرة خون خود در کنار تو خواهم جنگید بلکه فرزندان و برادران خود را نیز در راه تو فدا خواهیم کرد. آیا جان ما از جان تو عزیزتر است؟!‌ یا می‌خواهیم پس از تو باز  هم در این دنیا باقی مانده زندگی کنیم؟! خدا نخواسته باشد که چنین عمل ناشایستی از ما سربزند و از کنار حضرتت پراکنده شویم.» پس از قمر بنی‌هاشم دیگران نیز با زبانی اعتذارآمیز سخنانی عرضه داشتند.
 
 
 
آن شب حضرت عباس با جلال و شکوه و وقار خاص خود به پاسداری و نگهبانی خیمه‌ها و افراد پرداخته و تا صبح لحظه‌ای به خواب نرفتند.
 
صبح عاشورا اصحاب به میدان کارزار وارد شده و پس از رشادتها و شهامت‌های بی‌مانند به فیض شهادت رسیدند. پس از شهادت اصحاب باوفای اباعبدالله، علی‌اکبر (علیه‌السلام) اولین شخص از اهل بیت بود که به شهادت رسید. حضرت عباس (علیه‌السلام) رو به برادرانش کرد و فرمود: «به میدان بروید و در جهاد بر من سبقت گیرید و جان خود را فدای امام و سید خود نمایید.» برادران حضرت و فرزندان ام‌البنین بپاخاسته و ابتدا عبدالله بن علی به میدان رفت و به دست هانی بن ثبیت حضرمی به شهادت رسید. پس از او جعفر بن علی به دست همان ملعون و یا به قولی خولی اصبحی به شهادت رسید. سپس عثمان بن علی – که امیر مؤمنان او را همنام عثمان بن مظعون (رضی‌الله‌عنه) صحابی بزرگوار رسول خدا نام گذارده بود – به دست خولی بن یزید شهید شد. آنگاه حضرت عباس فرزند دلبند خود محمد که مورد علاقه شدیدش بود به حدی که او را از خود جدا نمی‌کرد، خوانده و شمشیر به کمرش بست و فرمود: «ای نور چشم از این جهان پرمحنت به سوی جهان جاودان رهسپار شو که ساعتی بعد به تو ملحق خواهم شد.» محمد با امام و پدر گرامیش وداع نمود و به صحنه کارزار وارد شد تا اینکه پس از مجاهدت به اجداد طاهرینش ملحق شد. گفته‌اند شهادت این جوان ۱۴ یا ۱۵ ساله قمر بنی هاشم را سخت غمگین کرد و امام در شهادتش گریه بسیار نمود و ‌فرمود: «جانم به فدای تو ای پسر برادر».
 
 
 
در کتاب تذکره الشهداء، مرحوم ملاحبیب الله شریف کاشانی عقیده دارد که علاوه بر محمد، قاسم فرزند دیگر حضرت عباس (علیه‌السلام) نیز در کربلا شهید شد.
 
 
 
سقای اهل بیت بنا به وعده‌ای که به امام خود داده بود مبنی بر اینکه صبح عاشورا به طرف فرات خواهد رفت و برای اهل خیام آب خواهد آورد، مشکی برداشته و پس از دعا و استعانت از خداوند، پیشانی امام را بوسید و به طرف رودخانه حرکت کرد. وقتی به شریعه فرات رسید آب را در محاصره کامل دشمن دید به رسم برادر و پدر خود شروع به نصیحت و موعظه لشکر دشمن کرد ولی آنها که قساوت قلبشان را فرا گرفته بود و گوش و چشم آنان را کروکور کرده بود، دادن آب را منوط به بیعت امام با یزید کردند. حضرت بازگشت و شرح ماجرا را به امام عرضه داشت و اجازه رفتن به میدان نبرد را نمود. امام فرمود: «حال که عازم میدان جنگ هستی برای این کودکان آبی بیاور که از تشنگی بی‌تاب گردیده‌اند.» حضرت مشک را مجدداً بر دوش گرفت و عازم فرات شد. چون شیری غران وارد شریعه فرات شد. آبی بر کف گرفت ولی با خود گفت سوگند به خدا از آب ننوشم تا فرزندان برادرم را سیراب نمایم. مشک را پر از آب نمود و به طرف خیمه‌ها راند در این وقت کمانداران راه را بر او بستند و حضرت را به صورت گرداگرد محاصره کردند، حضرت حمله می‌کرد و در هر حمله تعدادی را به درک واصل می‌نمود، ناگاه نوفل ازرق یا به اعتباری یزید بن رُقاد جَهنَی یا به روایتی زید بن ورقا به اتفاق حکیم بن طفیل که پشت نخل کمین کرده بودند بیرون آمده و بنابر قولی فردی به نام ابرص بن شیبان ضربتی به حضرت زده و دست راست او را قطع کردند. حضرت شمشیر را با دست چپ گرفته و به نبرد ادامه داد تا اینکه دست چپ حضرت نیز ضربه سنگینی خورده و قطع شد، پرچم را به سینه چسبانید و مشک را به دندان گرفت.
 
 
 
به دستور فرماندهی سپاه کوفه، تیراندازان شروع به پرتاب تیر کردند، تیری به مشک اصابت کرده و آن را سوراخ نموده و آب آن ریخت. تیری بر سینه حضرت فرود آمد و تیر دیگری بر چشم شریفش نشست. حضرت می‌کوشید تیر را از چشم بیرون آورد ولی نتوانست در این موقع عمود آهنینی بر سر مبارک فرود آمد و تا پایین ابروان را شکافت، طاقت آن قمر منیر تمام شده و از اسب بر زمین افتاد. حضرت اباعبدالله گویا صدای کمک برادر را می‌شنود، شتابان به سوی او تاخت دشمن از ترس پا به فرار گذاشت. امام برادر علمدار خود را غرق در تیر و خون یافت و بر بالین خونین برادر فرمود: «ای عباس الان پشتم شکست و چاره‌ام رو به کاستی رفت و دشمن زبان به سرزنشم گشود.» خون از چشمان عباس پاک کرد. عباس در لحظه آخر گریه می‌کرد، امام فرمود: «ای برادر چرا گریه می‌کنی؟» عرض کرد: «ای برادر و ای نور چشمم چگونه گریه نکنم که مثل شما کنارم آمده و سرم را از خاک برداشته، بعد از ساعتی چه کسی سرتان را از خاک برمی‌دارد و صورتتان را از خاک پاک خواهد کرد.» این بگفت و جان پاک به جانان تسلیم کرد. امام فریادی کشیده و فرمودند: «برادرم عباس عمر کوتاه من در گریه بر تو خواهد گذشت.»
 
 
 
رفتی و بردی ز دل صبر و شکیب
از حسینت کی جدایی داشتی
بی‌تو یک ساعت دلم با خویش نیست
زان نمی‌گویم که کی بینم تو را
تا ز پا افتادی و رفتی ز دست
پیش از این از بیم تیغت صبح و شام
دیگر امشب خواب راحت می‌کنند
لیک چشم هر یک از اطفال زار
اهل بیتم دیده بر راه تواند
قد برافرازی علی را یادگار
بی‌تو ای میر سپاهِ تشنه کام
گر بگویم شد علمدارم شهید
گر بدین حالت سکینه پی برد 
 
 
خوب بنهادی برادر را غریب
چون چنین تنها مرا بگذاشتی
گرچه یک ساعت جدایی بیش نیست
چون که من هم می‌رسم از پی تو را
تیر هجرانت مرا در دل نشست
خواب راحت بود بر دشمن حرام
شادمانی زین جسارت می‌کنند
هست زین پس کوکبی شب‌زنده‌دار
بی‌خبر از قتل ناگاه تواند
کودکانم را برآر از انتظار
با چه رویی رو کنم اندر خیام؟
محشری دیگر شود از نو پدید
در حرم چون گُل گریبان می‌درد 
 
 
 
 
 
حضرت سیدالشهداء با دلی شکسته و صورتی غرق اندوه و چشمانی اشک‌ریز در حالی که اشکهایشان را پاک می‌کردند تا اهل حرم ایشان را گریان مشاهده نکنند به سوی خیمه‌‌ها حرکت نمود. برای اینکه خبر شهادت برادرش را به نحوی به اطلاع اهل بیت برساند، عمود خیمه عباس را خواباند. غوغا و شیون اهل حرم، عرش الهی را به لرزه درآورد و ملائکه آسمان و زمین از دیده خون باریدند.
 
 
 
پس از رسیدن اهل حرم به شام، فرماندهان سپاه یزید آنچه را غارت کرده بودند در مقابل یزید به نمایش گذاشتند. نظر یزید به پرچم علمدار کربلا افتاد و بهت‌زده به آن می‌نگریست، از روی حیرت پرسید: «این پرچم را چه کسی حمل می‌کرد؟» گفتند: «عباس پسر علی و برادر حسین» یزید سه بار از جای برخاست و نشست سپس به حاضران گفت: «به این پرچم بنگرید که بر اثر ضربات و صدمات هیچ جای آن سالم نمانده  جز دستگیره آن که پرچمدار آن را با دست حمل می‌کرده است.» یعنی تا آخرین لحظه که دست در بدن داشته پرچم را رها نکرده است.
 
 
 
امام س

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







:: موضوعات مرتبط: مطالب و مباحث دینی و مذهبی، ،
:: برچسب‌ها: ابا الفضل العباس علیه السلام, سقای دشت کربلا, سقای تشنه لب, کربلا, شجاعت, وفاداری, کرامات العباس ع,
نویسنده : علی ربّانی
تاریخ : سه شنبه 3 بهمن 1391
زمان : 13:5


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.